یه مرده با زنش سوار ماشین بودن و داشتن می رفتن ماه عسل، یه خارجیه می آد و با ماشینش از کنارشون رد می شه و می گه: گود مورنینگ. مرده هم در جواب می گه: مورنینگ گود. زنش ازش می پرسه؟ تو به اون یارو خارجیه چی گفتی؟ می گه: هیچ چی، اون گفت: سلام علیکم، منم گفتم: علیکم السلام!!!
------------------------------
بر سر در یکی از کلیساهای ایرلند این عبارت نوشته شده است: "بدترین دشمنان خویش را دوست بدارید!"
و در مقابل آن کلیسا باشگاهی وجود دارد که بالای در آن این عبارت به چشم می خورد: "بدترین دشمنان شما الکل است"
------------------------------
حاج آقا زنگ میزنه به صدا و سیما، میگه: بابا این چه وضعیه؟! این چه تصاویر مستهجنی بود که تو سریال امام علی نشون دادید؟! یارو بهش میگه: حاج آقا ما که فقط پاها رو نشون دادیم. حاجی میگه: بابا تلویزیون ما پرش داشت، همه جاشو دیدیم.
.
------------------------------
شخصی ادعای پیغمبری میکرد، رفقا بهش میگن: بابا همینجوری که نمیشه! باید بری چهل روز بشینی تو غار، تا از خدا برات وحی برسه. خلاصه میره.
دو روز بعد با دست و پای شکسته و خونین برمیگرده! رفیقاش میپرسن: چی شده؟! شخص مدعی میگه: من رفتم تو غار، یهو جبرئیل با قطار اومد!
------------------------------
یک گزارشگر که در زمان طالبان اوضاع زنان در افغانستان رو دیده بود ، بعد از رفتن طالبان از اون کشور دیدن کرد و از تغییرات اجتماعی که میدید شگفت زده شد. او قبلاً دیده بود که مردان جلوتر راه میرفتند و زنان چند متر پشت سر اونها راه میرفتند، در حالی که می دید پس از جنگ زنان چند متر جلوتر از مردان راه میرفتند. از یک نفر دلیل این تغییر رو پرسید. او گفت: علت این است که در مدت جنگ تمام کشور رو طالبان مین گذاری کردند.
------------------------------
مدتی پس از مرگ استالین برژنف داشت در نشست عمومی حزب کمونیست علیه سیاستهای استالین حرف میزد.یک دفعه از انتهای سالن صدایی گفت: اون موقع تو کجا بودی که جرأت نداشتی این حرفا رو بزنی؟
برژنف به طرف صدا برگشت و پرسید: کی بود؟
کسی جواب نداد.
باز هم پرسید: کی بود؟
باز هم کسی جرأت نکرد جواب بده.
برژنف گفت: اون موقع من همون جایی نشسته بودم که تو الآن نشستی.
------------------------------
سه نفر به جزیره آدمخوارها رفتند. آدمخوارها آنها را گرفتند و در دیگ آب جوش انداختند. کمی بعد در اولین دیگ را برداشتند دیدند اولی از ترس مرده. در دیگ دومی را برداشتند دیدند از ترس بیهوش شده. در دیگ سوم را برداشتند، آخوندی که توی دیگ بود، در حالی که بدنش را مالش میداد سئوال کرد: ببخشید روشور دارید؟
------------------------------
تو کلاس درس معلم گفت: بچه ها امروز میخوام بهتون بگم دو آدم اول دنیا چطور بوجود آمدند. یکی ازبچه ها گفت : خانم اونو میدونیم . بگین سومین آدم دنیا چطور بوجود آمد.
------------------------------
روزی عبید زاکانی از کوچه میگذشت ، مردی را دید که سگی راسخت میزد. عبید از او پرسید : چرا سگ را میزنی؟ آن مرد پاسخ داد این سگ ناپاک به درون مسجد رفته، عبید به او گفت : سگ را نزن چون نمی فهمد، اگر مانند ما بود هرگز پایش را در مسجد نمی گذاشت.
------------------------------
عروس جوان گریه کنان می گفت: من نمیتوانم اخلاق بد شوهرم را تحمل کنم. او آنقدر مرا عصبانی و ناراحت کرده که دارم لاغر می شوم . عمه اش از او پرسید: پس چرا او را ترک نمی کنی؟
جواب داد: قصد این کار را دارم ولی منتظرم تا او وزن مرا تا 50 کیلو پایین بیاورد.
------------------------------
پس از سالها جعبة سیاه تانکی که حسین فهمیده رفته بود زیرش رو پیدا میکنن، توش آخرین جملات حسین ضبط شده بود که میگفته: "...حاجی جون مادرت هل نده،...ده حاجی هل نده! نامرد، آخه این همه نارنجک و کوفت و زهرمار بهم بستی، یک وقت بلا ملا سرم میاد.... حــــــــاجـــــی!
------------------------------
مأمور سرشماری از زن پرسید: چندتا بچه داری؟ زن گفت: چهار تا. پرسید: چند سالشونه؟ زن گفت: هشت، هفت، شش و پنج!!! مأمور پرسید: شوهرت چیکاره است؟ زن گفت: از پنج سال پیش که اینترنت خریده دائماً پای اینترنته!
------------------------------
دکتر نظام وظیفه پسر لاغری را معاینه کرد و در برگه نوشت: معاف، به دلیل ضعف جسمانی.
پسر لاغر با خوشحالی گفت: آخ جون! فوری میرم زن میگیرم.
دکتر نوشت: و همچنین ضعف عقلانی......
------------------------------
شخصی سنگ مینداخته تو صندوق صدقات، ازش میپرسن: بابا این چه کاریه میکنی؟! میگه: میخوام به انتفاضه کمک کنم!
------------------------------
شخصی اظهار نظر میکرد: این جلال آل احمد که هی ازش تعریف میکنن، فقط یه کتاب خوب نوشته که اسمش بوف کوره.
یکی گفت: بوف کور که مال صادق هدایته!
او گفت: دیگه بدتر، یه کتاب خوب داره، اونم صادق هدایت براش نوشته!؟
-----------------------------
از زنی پرسیدند: فرق تو با حوا چیه؟
میگه هیچی... فقط شوهر اون آدم بود، شوهر من آدم نیست!؟
-----------------------------
به یه بابایی میگن: شنیدی رئیسِ بهشت زهرا رو گرفتند؟
میگه نه! واسه چی؟
میگه: آخه سئوالهای شب اول قبر را فروخته.
----------------------------